ادامه تکپارتی سوکوکو 🌸
دازای از شنیدن جمله چویا خیلی تعجب کرد.
دازای=ت.. تو منو دوست داری ؟
چویا سرشو به نشانه ی تأیید تکون داد.
چویا=اما..
دازای=اما چی
چویا=منو تو نمیتونیم با همدیگه باشیم.حتی فکر کردن بهش خنده داره
دازای=یعنی چی نمیتونیم...اگر تو بخوای میشه!.چویا... لطفاً
چویا سرشو پایین گرفت و هیچ حرفی نزد..
این سکوت هردوی اونارو اذیت میکرد.
کم کم از چشمان اقیانوسی چویا قطرات اشک شروع به ریختن کردن.
دازای متوجه ی موضوع شد و دستش روی به صورت چویا نزدیک کرد و اشکاش رو پاک کرد
چونه ی چویا رو بالا گرفت و باهاش چشم تو چشم شد
دازای=چویا فقط بگو آره یا نه!
چویا به فکر فرو رفت...و دازای منتظر جوابی از او بود.
چویا=آر...
دازای حرف چویا رو قطع کرد و لب هایش رو روی لب های چویا فیکس کرد و شروع به مکیدن اونا کرد
چویا اولش تعجب کرد.. اما بعدش با دازای همکاری کرد.
دازای وحشیانه چویا رو میبوسید...چویا کم کم نفسش داشت بند میومد که به سینه ی دازای زد و دازای متوجه شد و بوسه رو شکوند.
چویا رو در آغوش خودش کشید.
بعد از چند دقیقه چویا رو از بغل گرم خودش بیرون کشید و جعبه ای رو از جیبش بیرون آورد
از توی جعبه یک انگشتر بیرون آورد دست های کوچک چویا رو گرفت و انگشتر رو توی دستش کرد.
پایانـــ.
ببخشید خیلی بد شد 😔
دازای=ت.. تو منو دوست داری ؟
چویا سرشو به نشانه ی تأیید تکون داد.
چویا=اما..
دازای=اما چی
چویا=منو تو نمیتونیم با همدیگه باشیم.حتی فکر کردن بهش خنده داره
دازای=یعنی چی نمیتونیم...اگر تو بخوای میشه!.چویا... لطفاً
چویا سرشو پایین گرفت و هیچ حرفی نزد..
این سکوت هردوی اونارو اذیت میکرد.
کم کم از چشمان اقیانوسی چویا قطرات اشک شروع به ریختن کردن.
دازای متوجه ی موضوع شد و دستش روی به صورت چویا نزدیک کرد و اشکاش رو پاک کرد
چونه ی چویا رو بالا گرفت و باهاش چشم تو چشم شد
دازای=چویا فقط بگو آره یا نه!
چویا به فکر فرو رفت...و دازای منتظر جوابی از او بود.
چویا=آر...
دازای حرف چویا رو قطع کرد و لب هایش رو روی لب های چویا فیکس کرد و شروع به مکیدن اونا کرد
چویا اولش تعجب کرد.. اما بعدش با دازای همکاری کرد.
دازای وحشیانه چویا رو میبوسید...چویا کم کم نفسش داشت بند میومد که به سینه ی دازای زد و دازای متوجه شد و بوسه رو شکوند.
چویا رو در آغوش خودش کشید.
بعد از چند دقیقه چویا رو از بغل گرم خودش بیرون کشید و جعبه ای رو از جیبش بیرون آورد
از توی جعبه یک انگشتر بیرون آورد دست های کوچک چویا رو گرفت و انگشتر رو توی دستش کرد.
پایانـــ.
ببخشید خیلی بد شد 😔
- ۶.۲k
- ۲۲ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط